
کبریتهای بیخطر از چین بیاوریم
آوردهایم هر چه شما فکر میکنید
چیزی نمانده شعر تر از چین بیاوریم
هر چند توی کشور ایران زیاد هست
ما میرویم گور خر از چین بیاوریم
آوردهایم ما نمک از ساحل غنا
پس واجب است نیشکر از چین بیاوریم
هی نیش میزنند و عسل هم نمیدهند
زنبورهای کارگر از چین بیاوریم؟
خوانندهها چه قدر زمختاند و بدصدا
من هم موافقم قمر از چین بیاوریم
حالا که خوشگلان همه رقاص گشتهاند
پس واجب است شافنر از چین بیاوریم
خشکیده است، پس بدهیمش به روسیه
دریای خوشگل خزر از چین بیاوریم
تا آن که جمعیت دو برابر شود سریع
باید که دختر و پسر از چین بیاوریم
حالا که نیست کار بُزان پای کوفتن
ما میرویم گاو نر از چین بیاوریم
یک روز اگر که مردم ایران غنی شوند
باید گدا و در به در از چین بیاوریم
گویند سر عشق مگویید و مشنوید
ما میرویم لال و کر از چین بیاوریم
گیاه وحشی کوهم نه لاله گلدان
مرا به بزم خوشی های خود سرانه مبر
به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم
مرا به خانه مبر زادگاه من کوه است
ز زیر سنگی یک روز سر زدم بیرون
به زیر سنگی یک روز می شوم مدفون
سرشت سنگی من آشیان اندوه است
جدا ز یار و دیار دلم نمی خندد
ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه
گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار
مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد
مرا گریه میار ...
باید که شیوهی سخنم را عوض کنم
شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم
گاهی برای خواندن یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم
از هر سه انجمن که در آن شعر خواندهام
آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم
در راه اگر به خانهی یک دوست سر زدم
اینبار شکل در زدنم را عوض کنم
وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من
وقت است قیچی چمنم را عوض کنم
باید پس از شکستن یک شاخ دیگرش
جای دو شاخ کرگدنم را عوض کنم
امروز میروم لگنم را عوض کنم
با من برادران زنم خو ب نیستند
باید برادران زنم را عوض کنم
دارد قطار عمر کجا میبرد مرا؟
یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم
ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار
مجبور میشوم کفنم را عوض کنم
دستی به جام باده و دستی به زلف یار
پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟
شاید هوای زیستنم را عوض کنم
من آمدم و دروغ گفتم یا تو؟!
عشق تو به جان من توان می بخشد
" لا حول ولا قوة الا ..." با تو !